وانیاوانیا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

هدیه با شکوه خدا

این روزها...

میای جلو دستاتو دوطرف صورتت میگیری سرتو یه طرف خم میکنی و میگی مامان میای با هم باسی کنیم؟ بازی دستشویی رفتن: با دستات اشاره میکنی به در دستشویی دسشیی دسشیی ...بعد میدویی که زودتر از من برسی و دمپایی های بزرگ و پا کنی و به جای من میگی ببشید دپایی منه (عاشق اینی که این جمله رو بگی)بعد همه رو تذکر میدی شوت درار ...دپایی بیپوش ... از من یاد گرفتی هر وقت cdبذاری اول با لباست پاکش میکنی یه روز بلوز تنت نبود پوست شکمتو کشیدی و باهاش cdرو پاک کردی بذارم یعنی خودت باید اونو توی دستگاه بذاری و کنترل رو دست من میدی بیا کتورل که برات روشن کنم وقتی کارتون شروع میشه با هیجان میگی شروع شد با دوتا تشدید روی حرف ش هر وقت صندل...
10 آذر 1391

اولین سفرت به همدان

عشق بازی می کنم این روزهاااا با قلم و کاغذ ... کلمه به کلمه می آمیزم ... واژه می زایم ... تو را از نو متولد می کنم ... پاک و بی آلایش و این بار تو را با عشق می پرورانم ... وروجک کوچولوی من اینچند روزه خیلی سرمون شلوغ بود جشن عقدکنان پسر عموی مامان مصادف شده بود با نیمه شعبان ،و شما هم تا میتونستی از خجالت مامان در اومدی نا آشنا بودن محیط و شلوغی و آدمهای زیاد باعث شد همش بغل من باشی ،بعد هم که یخت باز شد می خواستی با بچه ها تو حیاط باشی که ترجیح میدادمتو بغلم نگهت دارم تا بریو اتفاقی برات بیفته اما بالاخره پیروز شدی و رفتی بازی و انقدر خودتو خسته کردی که وقتی باهم به یه پارک رفتیم تمام مدت خ...
4 آذر 1391

سال نو ,شادی ها از نو

  بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک شاخه های شسته ، باران خورده پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس ، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار ... خوش به حال چشمه ها و دشتها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز خوش به حال جام لبریز ازشراب خوش به حال آفتاب ؛ ای دل من، گرچه در این روزگار جامه رنگین نمیپوشی به کام باده رنگین نمیبینی به جام نقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن می که میباید تهی است ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار گر نکوبی شیشه غم را به سنگ ه...
4 آذر 1391
1